ازکاپوچينو-شماره۲۳ - ۲۳آبان۸۱
نخير، نميبارد كه نميبارد. ماندهاي ميان سكون و هرچه تقلا ميكني، بيهيچ پيشرفت، ايستادهاي ميان خلا و حالا است كه ميفهمي دلگيري مزخرف بعدالظهرپاييزي جمعه، نه براي مدرسهاي است كه ميخواهد بهزور به حركت دربياوردت كه طعم تلخ ابر سياهي است كه انگار سياهياش هديه شوم آسمان است به روزهاي بيترانگيات
000000
خدايا كجايي؟ هستي هنوز؟ منكه هستم، پس كجاست پلي كه فاصلهاش صفر بينمان و تنها يك كلمه بود و آن يك كلمه
خواستن بود.
0000000
گنجشك كوچولو، تو كه رفتي، تو كه خوب شدي تازه يادم افتاد ديگر قصهاي نيست براي گفتن و ترانهاي نيست براي سرودن. تو كه رفتي ديگر حتي طنازي مغرور گنجشكهاي ديگر، نشان دادن گرمايي است كه ديگر نيست در اين سوز، برايم بازي بود و قصهاي براي تماشا
000000
باريد، بالاخره باريد، حالا نوبت من است و نوبت تو، زماني براي مستي، براي چشيدن طعم شور قطره اشكي كه از چشمانت ميچكد و صداي زمزمه كه نه فريادي دلنشين كه ميپيچد و انگار آواي دل توست كه دنبال پلي ميگردد كه ديگر نيست، كه هست اما تو نميبينياش. آواي طلب، طلب آرامش، آرامشي كه سكون نيست، آواي دلنشين ربنا…http://www.cappuccinomag.com
No comments:
Post a Comment