Wednesday, August 30, 2006

ودوفنجان قهوه

ایمیل اینقدر زیبا بود که در این بحبوحه سرشلوغی جای تنبلی من را بتواند بگیرد: پروفسور مقابل کلاس فلسفه خود ایستاد و چند شیء رو روی میز گذاشت. وقتی کلاس شروع شد، بدون هیچ کلمه ای، یک شیشه بسیار بزرگ سس مایونز رو برداشت و شروع به پر کردن آن با چند توپ گلف کرد. بعد از شاگردان خود پرسید که آیا این ظرف پر است؟ و همه موافقت کردند. سپس پروفسور ظرفی از سنگریزه برداشت و آنها رو به داخل شیشه ریخت و شیشه رو به آرامی تکان داد. سنگریزه ها در بین مناطق باز بین توپهای گلف قرار گرفتند؛ و سپس دوباره از دانشجویان پرسید که آیا ظرف پر است؟ و باز همگی موافقت کردند. بعد دوباره پروفسور ظرفی از ماسه را برداشت و داخل شیشه ریخت؛ و خوب البته، ماسه ها همه جاهای خالی رو پر کردند. او یکبار دیگر از پرسید که آیا ظرف پر است و دانشجویان یکصدا گفتند: "بله". بعد پروفسور دو فنجان پر از قهوه از زیر میز برداشت و روی همه محتویات داخل شیشه خالی کرد. "در حقیقت دارم جاهای خالی بین ماسه ها رو پر می کنم!" همه دانشجویان خندیدند. در حالی که صدای خنده فرو می نشست، پروفسور گفت: " حالا من می خوام که متوجه این مطلب بشین که : این شیشه نمایی از زندگی شماست، توپهای گلف مهمترین چیزها در زندگی شما هستند خدا، خانواده تان، فرزندانتان، سلامتیتان، دوستانتان و مهمترین علایقتان- چیزهایی که اگر همه چیزهای دیگر از بین بروند ولی اینها بمانند، باز زندگیتان پای برجا خواهد بود. سنگریزه ها سایر چیزهای قابل اهمیت هستند مثل کارتان، خانه تان و ماشنتان. ماسه ها هم سایر چیزها هستند- مسایل خیلی ساده." پروفسور ادامه داد: "اگر اول ماسه ها رو در ظرف قرار بدید، دیگر جایی برای سنگریزه ها و توپهای گلف باقی نمی مونه، درست عین زندگیتان. اگر شما همه زمان و انرژیتان رو روی چیزهای ساده و پیش پاافتاده صرف کنین، دیگر جایی و زمانی برای مسایلی که برایتان اهمیت داره باقی نمی مونه. به چیزهایی که برای شاد بودنتان اهمیت داره توجه زیادی کنین، با فرزندانتان بازی کنین، زمانی رو برای چک آپ پزشکی بذارین. با دوستان و اطرافیانتان به بیرون بروید و با اونها خوش بگذرونین. همیشه زمان برای تمیز کردن خانه و تعمیر خرابیها هست. همیشه در دسترس باشین. اول مواظب توپهای گلف باشین، چیزهایی که واقعاً برایتان اهمیت دارند، موارد دارای اهمیت رو مشخص کنین. بقیه چیزها همون ماسه ها هستند." یکی از دانشجویان دستش را بلند کرد و پرسید: پس دو فنجان قهوه چه معنی داشتند؟ پروفسور لبخند زد و گفت: " خوشحالم که پرسیدی. این فقط برای این بود که به شما نشون بدم که مهم نیست که زندگیتان چقدر شلوغ و پر مشغله ست، همیشه در اون جایی برای دو فنجان قهوه ، برای صرف با یک دوست هست

Tuesday, August 29, 2006

جهان سوم كجاست؟

در سال 1990 در دانشگاه سوربن تدريس مي كردم.روزي در آخر ساعت درس يك دانشجوي دوره دكتراي نروژي ، سوالي مطرح كرد: استاد،شما كه از جهان سوم مي آييد،جهان سوم كجاست ؟؟ فقط چند دقيقه به آخر كلاس مانده بود.من در جواب مطلبي را في البداهه گفتم كه روز به روز بيشتر به آن اعتقاد پيدا مي كنم.به آن دانشجو گفتم: جهان سوم جايي است كه هر كس بخواهد مملكتش را آباد كند،خانه اش خراب مي شود و هر كس كه بخواهد خانه اش آباد باشد بايد در تخريب مملكتش بكوشد
پروفسور محمد حسين
وبلاگ آرزو

Sunday, August 27, 2006

كين دولت خجسته جاويدزنده باد

پيش از شما
به سان شما
بي شمارها
با تار عنكبوت
:نوشتند روي باد
!كين دولت خجسته ي جاويد زنده باد
(شفيعي كدكني)

ترديد


ترديد مكن
در حق كسي كه
.مي گويد : مي ترسم

اما بترس
از كسي كه
!مي گويد : ترديد ندارم
اريش فريد

Thursday, August 24, 2006

زن درمسير تاريخ

زن درمسيرتاريخ:ديروز-امروز و فردا: مطلوب ومرغوب

Tuesday, August 22, 2006

دل زده: در نهايت توان

دل زده: در نهايت توان

در نهايت توان

گر همه ي آن ها كه به تمنّاي كوچكي
دستي به سوي من گشوده اند
همه ي آن معصومان مقدس
زنان در هم شكسته ي ناتوان
به زندان شدگان‚ خود را كشدگان
‏‏‏‏‏‏‏‏‏اگر آنها تنها يك كوپك برايم فرستاده بودند
من ثروتمند تر از همه مصر مي شدم
اما آنها پولي نفرستادند
در عوض مرا سهمي از نيرويشان بخشيدند
و اينك هيچ چيز در جهان
نيرومند تر من نيست
و اينك مي توانم همه چيز را تاب آورم



آنا آخماتووا

Sunday, August 20, 2006

شكرخدا

"خدايا, ترا شکر می کنم که مرا با درد اشنا کردی تا درد دردمندان را لمس کنم و ناخالصی های وجودم را در اتش درد بسوزانم.....خدايا, ترا شکر می کنم که مرا در اتش عشق گداختی و همه موجودات وخواستنی ها را بجز عشق و معشوق در نظرم خوار و بی مقدار کردی تا از کنار هر حادثه وحشتناک ,ارام بگذرم دردها, تهمت ها, ظلم ها, فشارها و شکنجه ها را با سهولت تحمل کنم.خدايا, مرا از بلای غرور و خودخواهی نجات ده تا حقايق وجود را ببينم و جمال زيبای ترا مشاهده کنم.....خدايا, پستی دنيا را هميشه در نظرم جلوه گر ساز تا فريب زرق و برق عالم خاکی, مرا از ياد تو دور نکند.....خدايا, دلم از ظلم و ستم گرفته, ترا به عدالتت سوگند می دهم مرا در زمره ستمگران و ظالمان قرار نده...خدايا, بسوی تو می ايم ,از عالم و عالميان می گريزم, تو مرا در جوار رحمت خود سکنی ده". دکتر شريعتی.

Saturday, August 19, 2006

سيب


حتما خیلی راههای نرفته هست. خیلی سرزمینهای کشف نشده . خیلی سیب نچیده....
منتظر یه گام تا پیموده بشن. منتظر یه کاشف شجاع تا کشف بشن. منتظر یه سری دندون تیز تا پوستشون رو بشکافه....
ما که پا داریم برا رفتن. دل داریم برای به دریا زدن. دست داریم برای سیب چیدن...
فقط شاید یه جاهایی خسته بشیم.... یه جاهایی دلمون بلرزه... دندونهامون از فشار سیب سفت لق لق بزنه....
اما از الان بهش فکر نمی کنیم. چاره اش واکر و ویلچره. چاره اش بستن چشمها و جیغ زدنه. چاره اش یه دست دندون مصنوعیه...
از خود راه رفتن نمیشه گذشت. از کشف کردن. از سیب خوردن.
من سیبم رو چیده ام. می خواهم یه گاز بزنم. به کسی تعارف نمی کنم. هر کس باید سیبش رو خودش بچیند وگرنه گناه وسوسه خودش را می اندازد گردن حوا. من سیب خودم را می چینم. گاز می زنم. مز مزه می کنم. برای بعدی از الان بی تابم.....

بدون شکرلطفا

ازکاپوچينو-شماره۲۳ - ۲۳آبان۸۱
نخير، نمي‌بارد كه نمي‌بارد. مانده‌اي ميان سكون و هرچه تقلا مي‌كني، بي‌هيچ پيشرفت، ايستاده‌اي ميان خلا و حالا است كه مي‌فهمي دلگيري مزخرف بعد‌الظهرپاييزي جمعه، نه براي مدرسه‌اي است كه مي‌خواهد به‌زور به حركت دربياوردت كه طعم تلخ ابر سياهي است كه انگار سياهي‌اش هديه شوم آسمان است به روزهاي بي‌ترانگي‌ات
000000
خدايا كجايي؟ هستي هنوز؟ من‌كه هستم، پس كجاست پلي كه فاصله‌اش صفر بين‌مان و تنها يك كلمه بود و آن يك كلمه
خواستن بود.
0000000
گنجشك كوچولو، تو كه رفتي، تو كه خوب شدي تازه يادم افتاد ديگر قصه‌اي نيست براي گفتن و ترانه‌اي نيست براي سرودن. تو كه رفتي ديگر حتي طنازي مغرور گنجشكهاي ديگر، نشان دادن گرمايي است كه ديگر نيست در اين سوز، برايم بازي بود و قصه‌اي براي تماشا
000000
باريد، بالاخره باريد، حالا نوبت من است و نوبت تو، زماني براي مستي، براي چشيدن طعم شور قطره اشكي كه از چشمانت مي‌چكد و صداي زمزمه كه نه فريادي دلنشين كه مي‌پيچد و انگار آواي دل توست كه دنبال پلي ‌مي‌گردد كه ديگر نيست، كه هست اما تو نمي‌بيني‌اش. آواي طلب، طلب آرامش، آرامشي كه سكون نيست، آواي دلنشين ربنا…http://www.cappuccinomag.com

ازكتاب دانه زيربرف-اينياتسيوسيلونه

-عميق ترين تنهائي زماني به سراغ آدم مي آيدكه نتوانداحساسات خودش رابزبان بياورد.آنوقت شكاف بزرگي بين آدم وبقيه بوجودميآيدوهيچ چيزنمي تواندتسكينش بدهدوآرامش كند.-اين خودش هنري است كه آدم تلخي فروببردوشيريني پس بدهد.-بهترين وسيله براي اينكه آدم سرعقل بيايد،خستگي است واينكه آدم موقع استراحت گوشه اي درازبكشدوصداي روئيدن علفهاراگوش كند

تنهايي

اگرتنهاترين تنهاها باشم،بازهم خداهست!
دكترعلي شريعتي

Thursday, August 03, 2006

كف روي بدن

يك سوال ساده:هيچ فكركرده ايد وقتي كه درحمام هستيدوسروبدنتان كفي است آب قطع بشودچه مي كنيد؟